وقتی از جاده های  پرپیچ و خم روستای چاهکوتاه یا سربالایی جادهچی سمل بالا می آیی چشمانت یکباره درشت میشود,نفسی عمیق توأم با آرامش میکشی.منظره ای چشمانت را نوازش داده....منظره ایی با خانه های خیلی معمولی و البته بارگاه ملکوتی امامزاده زیدبن علی(آقازید علی) که چون نگینی در بین روستا خودنمایی میکند

اما این تصویر ساده ومعمولی عجیب بوی زندگی میدهد,عطر زیبای زندگی...آری گلنگون را میگویم که گرچه اثری از خانه های خشت و گلی در آن نیست ولی مردمانش با یک دنیاسادگی و مهربانی بدور از هیاهوی شهر هنوز دست از عادت خوب بودن برنداشتند..هنوز غصه دار میشوند از اندوه همسایگانشان و شادمان میشوند باخوشی مردم دیارشان...

هرکدام از افراد روستا که بدلیل شرایط کاری وشغلی مجبور به ترک دیارخود شدند (از کانادا ,تهران,کرج,شیراز و هرمزگان)به گفته خودشان آرامششان را مدیون اوقاتی هستند که باوجود مشکلات و مشغله کاری در ایام مختلف به هر بهانه ای خود را به روستا میرسانند

جالب است فرزندان آنان با اینکه در این روستا متولد نشدند عجیب دلبستگی به روستا دارند

و همه ی اینها یعنی امید...

یعنی یک دنیا شوق....

و شاید شاه بیت تمام احساسات مردمان ساکن و غیر ساکن این دیار این باشد که

:"دوستت دارم روستای خوبم"