همراه با بچه های گلنگون از امامزاده زید ابن علی تا آبطویل قسمت 2
منم مثه تو مات این قصه ام ،تو هم مثه من امشبو دعوتی
درست تو همین ساعت و ثانیه،سزاوار زیباترین رحمتی
تو این حس و حال عجیب و غریب ، دو تا بال می خوای که رو شونته
تو از هر مسیری بری میرسی،تو از هر دری بگذری خونته
از اون سفره ها معجزه دور نیست،ببین دست دنیا تو دست منه
دعا می کنم تا اجابت بشی،دعا میکنم چون دلم روشنه
من از عشق بارون به دریا زدم،به بارون و به آسمون دعوتی
چه مهمونی با شکوهی شده،توی لحظه هایی که همصحبتیم
+ نوشته شده در جمعه ۲۵ دی ۱۳۹۴ ساعت 1:7 توسط golangoon
|